... مـــاه مینـــــا
... مـــاه مینـــــا

... مـــاه مینـــــا

کی بدبخت تره؟

نمی دونم چه حسیه که همه دچارش شدیم؟ روزمرگی، غمِ وبلاگی، بی حوصلگی و غیره. تو صفحه ی نوشته های هرکی که می ری حرف اول و آخرش همینه: من غمگینم.


خب آدما یه وقتایی شادن یه وقتایی ناراحت. ولی چه خوبه حتی ادای شاد بودنو در بیاریم. حتی اگه بد بخت ترین آدم دنیا باشیم. باور کنید من آدم بدبخت کم ندیدم. بدبختایی که فقط 3 سالشونه. بدبختایی که پدر ومادرشون اونا رو سر راه گذاشتن، تو بیمارستان ول کردن، معتادن، دزدن، طلاق گرفتن، یا حتی زیر دست نامادری-ناپدریاشون اونقدر کتک خوردن که به شیرخوارگاه میگن بهشت.


وارد فضاش که می شی غم عالم میشینه تو دلت. همه چی خوشگله. دیوارا نقاشی شده، میز وصندلیای خوشگل و شیک. اسباب بازیایی که من و تو تو عمرمون ندیدییییم! چه برسه به داشتنش. هرچی بخوان براشون می خرن. هزار بار رفتن سرزمین عجایب، شهر بازیای مختلف، رستوران. مهد های گرون می فرستنشون.


سروصدا و جیغ بچه ها که تو هم پیچیدن، دوتا بچه دارن همدیگرو می زنن. دوتا دنبال هم می کنن. و اگه مربیی آدم بزرگی اون طرفا باشه بقیه ی بچه ها بهش آویزونن (تقریبا 20-30 تا بچه). یه ملیکایی که لب بالاش با ضرب دستای شکسته ی نامادریش پاره شده. عرفانی که چون دستاش کوتاه تر از بقیه آدماس بی مقدار و بی ارزش یه گوشه داره با پاهاش خمیر بازی می کنه. اینا چه گناهی کردن که نباید جای من باشن؟ مگه چیز زیادیه زندگی کردن پیش مامان و بابا. فقط همینا.... بیشتر از این نمی خوان این فرشته ها.


ولی نه. اگه تو خونه، پیش مامان و بابا بزرگ شن، از ده دوازده سالگی دیگه باهاشون بیرون نمی رن. عارشون میاد به بقیه بگن این بابای منه. غر می زنن به جون پدر مادراشون که اصن چرا منو به دنیا آوردی؟ چرا خدا منو بچه ی فلانی نکرد؟ چرا پول ندارم؟ باهاشون دعوا می کنن. حرف همه رو می پذیرن الا همونایی که یه روزی برای داشتنشون حاضر بودن هر کاری بکنن.






کی بدبخت تره؟

من؟

تو؟

او؟




   

و من احیاها...

خیلی دل میخاد که از جونت برای کسی مایه بذاری. مهمه که چیزی رو که دوست داری رو به کسی ببخشی. که شاید اصلن اونو نشناسی. و هرگز هم نبینیش. حالا اگه چیز با ارزشی داشته باشی که دیگه هرگز به درد خودت نخوره چی؟ با اون چیکار می کنی؟ ارزشی که به قیمت نجات بیش از 10 نفر از مرگ باشه.


رسم بر اینه که همه اون چیز با ارزش رو یه جایی قایمش می کنن که بعد از چند ساعت کاملا بی مصرف میشه. و شاید گوشه ی دیگه ی همین شهر، یه عده عزیزشون رو به خاطر همین رسم که نباید تن و بدن عزیز از دست رفته مون تیکه پاره بشه بلکه باید بره زیر خاک و ناهار و شام سوسک و کرم و اینجور عزیزان بشه از دست میدن. 


ما فقط ثبت نام می کنیم. یعنی که حاضریم قلب، ریه، کبد، کلیه، قرنیه چشمها و بقیه ی اعضایی که تا چند ساعت بعد از ورود به دنیایی جدیدتر، اونا رو برای چند نفر دیگه یادگاری بذاریم. یادگاریی که در عین بی ارزشی برای من و تو و اینکه دیگه به هیچ دردمون نمی خوره، برای یه عده تنها آرزوشونه. با همه ی دارایی شون قابل معاوضه س. و شاید خیلی اتفاقا بیفته از نجات زندگی یه نفر.


خود خدا می فرماید که: اگه کسی یه نفر رو نجات بده همانند اینه که تمام مردم رو نجات داده.


حواسم باشه اگه از دستم بر اومد هفت هشت ده نفر رو می تونم از مرگ حتمی به زندگی طبیعی برگردونم.




http://ehda.ir




خدا رحمتت کنه عسل بدیعی بزرگوار