... مـــاه مینـــــا
... مـــاه مینـــــا

... مـــاه مینـــــا

آرزو...

می آید دیگر....


آنگاه که منتظرش نیستی و با پای آهنگ روح نوازی بر بستر خیالت می خرامد و طراوت دستانش ردِ اشکهای دیشبت را پاک می کند.


بال های فرشته مانندش نسیم برایت می آفریند. به طعم لبخند خدا. یعنی این خداست که لبخند زده به رویت. و او تبلور این تبسم است.


می آید.... اما سخت است تحمل انتظارش.

راه رسیدنش به تو، به من، به هر بیدلی که پای جاده ی برگشتش سال هاست که ایستاده همین سبک و سیاق را دارد. وتو، ومن، و هر بیدلی که لب جاده دستمان را سایه بان دیدگانمان کرده ایم تا آمدنش؛ هنوز بیمارش هستیم.


هر بار که سایه ای شبیه آمدنش چشمانت را پر می کند از رنگ لباس هایش، و اشکانت را کنار می زند تا از کناره راه چشمانت سر ریز شوند، پر در می آوری. شاد می شوی و نقشه می کشی برای دلتنگی هایی که قرار گذاشته بودی با او در میان بگذاری.


شاید فریاد کنی آمدنش را. شاید اشک هایت فریادش کند. آمدنش را می گویم. آمدنش فقط فریاد شد و آه که نیامد.


نمی آید. من می دانم. من چه مشتاقانه خیالش را زندگی می کنم و او بی رحمانه نمی آید.


بیمارم کرده این تعبیرم از او. همه کسی هایم بودنش زخم سوزناک یک قدمی ام بودنش را تازه تر می کند. و شاید مسرورم می کند از نفس کشیدن بوی صدایش. درست مانند آنکه در دشتی به دنبال صدای پرنده....


می آید دیگر. درست زمانی که هیچ سراغش نیستی. زمانی که میان عقل و احساس مانده ای تا تصمیم بگیری.


عقل می گوید آینده را بیندیش و عشق روحت را می نگرد که با او در سیر است.


و تو وحشت می کنی از برآورده شدنش در این هنگامه.


چقد خوبه که بارون بیاد و تو جات راحت باشه

باز دوباره می نویسم و دوباره تصمیم می گیرم پاکشون کنم. اما اینباراین کارو نکردم. ذخیرش کردم. و چون عزممو جزم کرده بودم که امروز بنویسم اینو پیاده کردم.


دیروز لب پنجره اتاقم نشسته بودم و داشتم بارونو نگا می کردم. جمله ی معروفم اینه که چقد خوبه که جات راحت باشه و بارون بیاد. یعنی تو ترافیک نباشی، دیرت نشده باشه، منتظر تاکسی و اتوبوسم نباشی. و بهترینشم اینه که تو خونه باشی و بارونو تماشا کنی. جوونی ترام دوس داشتم زیر بارون قدم بزنم اما دیگه الان از نگاه کردنش  لذت می برم. و حالا برای کشاورزا و باغدارا دعا کنی که برکت بیاد تو کشت و کارشون.



اگه با اون مخترعه می تونستم حرف بزنم قبل از حرفایی که می بایست با هم می زدیم حتمن بهش می گفتم یه چیزی کشف کن که آرزوهای تو فکرمو تبدیل به واقعیت کنه. اما دارم یه مخترعیو که بدون دستگاه و اختراع برام درست می کنه. اما فقط باید همش صبر کنی.

مخترع جون اینقد که من عجولم تو صبوری. یه کم از صبرت بهم دادی اما از عجله کردنام نبردی جاش. بی نهایت ...