-
همیشه و هرگز...
پنجشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1394 10:43
هر چه می گذرد در دود خیالت محوتر می شوم. خیال شده ای و انگار واقعیتی در کار نیست. آرزوهای من؛ خداحافظ....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 مهرماه سال 1393 11:03
امروز فهمیدم که باید خیلی خودخواه بشم
-
چشمهایی هست
شنبه 29 شهریورماه سال 1393 10:02
همیشه چشمهایی هست که هواتو دارن؛ وقتایی که اصلا حواست نیست.اصلا یادت نیست. سر به هوایی و اونها مراقب تو هستن. دستتو می گیرن اون چشم ها.... و تو اون دو تا چشمهایی هستی که نگران منن... قربونشون برم الهی... پی نوشت: برای برادرم مهدی
-
میز آخر
چهارشنبه 26 شهریورماه سال 1393 10:06
بچه که بودم خیلی برام مهم بود که سر کلاس میز آخر ننشینم. که اگه ناظم منو می فرستاد میز آخر، برام آخر دنیا بود. خیلی برام ناراحت کننده بود اگه کنار شاگرد تنبلا می نشستم. نمره ی کم، میزآخر، وقتایی که ناظم به ناخن هام گیر می داد غصه دار می شدم. غصه هایی بود برای خودش. تو دنیایی که بدبخت ترین آدم از نظر من کسی بود که میز...
-
پناه....
پنجشنبه 8 اسفندماه سال 1392 11:05
بار دیگر آغاز می کنم راهم را، تا کهکشانی که مرا با خود تا رویاها ببرد و رهایم کند در خلصه ای تکرار نشدنی.... آرام گام برمی دارم؛ و با هر قدم به دستآویز همیشگی ام پناه میبرم... که مرا وا بدارد تا راه راست را بیابم... دریای بی کرانی است این عظیم اقیانوسی که من دارم. راه را می روم و تو؛.... خود تو را کنارم حس می کنم و...
-
NOW Im relieved
پنجشنبه 5 دیماه سال 1392 14:05
شروع می کنم با نام خدایی که منو راه می بره، برام حرف می زنه نشونه سر راهم می ذاره. ولی من راه نمیام، صداشو کم می شنوم، نشونه هارو دیر پیدا می کنم. یه جایی پیدام میشه که برای تشکر از نشونه هاییه که دست کم دو ساله برام گذاشته. اونوقتا کمتر بهش توجه می کردم و شاید مهم فرضشون نمی کردم. و این روزا کارم شده با خودم حرف زدن،...
-
علم ارتباطات ایران یتیم شد
یکشنبه 17 آذرماه سال 1392 00:02
پروفسور کاظم معتمد نژاد پدر علم ارتباطات ایران استاد دانشکده علوم ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی فرزندان نوپای ارتباطاتی اش را تنها گذاشت.
-
یک دقیقه بیا یه نگاه به تو فکرمن بنداز/ لعنت به نامردای ضعیف کش
دوشنبه 27 آبانماه سال 1392 16:51
آهنگ جدیدو از تو گوشیم پیدا می کنم و دارم به این فکر می کنم که گوشیم رمز نداره. آهنگو میذارم روی تکرار که هزار بار برام بگه. شعرنداره. فقط موسیقی خالیه. میخام خاطره ی بیمارستان از ذهنم پاک بشه. یاد آهنگ گوشی اون خانومه میفتم که همش تو ذهنم بود. شب تا صبح. هر جا می رفتم انقد تو ذهنم play میشد که مجبور شدم این موسیقی...
-
هزارچم
جمعه 17 آبانماه سال 1392 00:43
دنبالش می گشتم و می گردم . از تپه های بلندی که فکر کردم کوه یا قله های فتح نشده ای هستن بالا و پایین رفتم . هنوزم سر جای اول هستیم. انگار جریان حرکت رو به جلویی که از آرمانهام انتظار می رفت شده حکایت جاده هزار چَم . جاده هزارچم؛ پیچ های جاده ای که اگرچه بالا می روی اما جلو نمی روی این روزا ... دلم بدجوری دنبال...
-
فاصله...
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1392 13:19
..:: دانلود ::..
-
آفتاب و ابر تابستون؛ اونم تو این پاییز
یکشنبه 21 مهرماه سال 1392 16:00
آی که باز من بهش فکر نکردم و از یه جایی داللی کرد باهام. گفت منو فراموش نکردی که؟ بهش نگفتم ولی این روزا بیشتر از یادم میره فکر کردن بهش. همیشه دلم می خاست تا هنوز برام شیرین و تازس به دستش بیارم اما انقدر نشد که بیات شد آرزوهام. یادم میره و خودم و با سرگرمیای دیگه مشغول می کنم. به اینکه چقدر غریبانه باید برای ارشد...
-
من چی میگم؛ تو چی میگی...
شنبه 30 شهریورماه سال 1392 11:57
بسم الله الرحمن الرحیم هر چی ازش دورتر می مونی بیشتر سمتت میاد. طرفش که میری خودشو ازت دور می کنه. خیابون حافظ کار داری، صدات می کنه. باید یک ساعت بری تا بهش برسی. تو مشتته ولی ازت فرار می کنه. گاهی وقتا مثلن شبا؛ دیگه همه ی اونایی که هرشب زنگ می زنن تلفناشونو زدن و ما منتظر تلفنی نیستیم؛ و زنگ میزنه تلفن. اما اونی که...
-
لحظه تلخ با صدای "مهدی صفدری"
جمعه 1 شهریورماه سال 1392 02:33
چقد شبیه خودتی داداش گلم. مهربون، خودمونی، دوست داشتنی؛ آرامش داره. اینکه داری برام حرف می زنی. چشمامو که می بندم می بینم یه جای دیگم. وسط رویاهای قشنگ و آروم. مثل دریاس این ترانه؛ آروم و زیبا دانلود آهنگ لحظه تلخ آرامش عجیبی بِهِم میده این آهنگ
-
الهی شکر
شنبه 26 مردادماه سال 1392 00:53
خیلی جالبه که هر بار آدم تو هر قسمتی از دوران زندگیش یه جور طرز تفکر داره. حالا میخاد هفته به هفته این فکرا عوض بشه یا دهه به دهه. به هر حال حال این روزای من یه کم عرفانیه. خسته و خاب آلودِ ساعت 12 ظهر بیدارشدن تو ماه رمضون. بیداری تا یک ساعت بعد اذان صبح. و با همه اینها حالم با یه تلنگر کوچیک عوض میشه وقتی که بِهِم...
-
لبخند اجباری
چهارشنبه 2 مردادماه سال 1392 18:02
میرم شاید دلی لرزید شاید چشمی به روم خندید شاید گردونۀ دنیا به اسم من یه روز چرخید ترانه و صدای مهدی صفدری
-
ازت خجالت می کشم
جمعه 28 تیرماه سال 1392 01:53
این روزا انگار با تو قهرم. مخصوصن این چارپنج روز اخیر. میدونی چند روزه از خونه بیرون نرفتم؟ با تو قهرم اما خودمو شکنجه میدم. قهرم نیستما که نوکرتم هستم، اما حال و حوصله که نباشه همین عاقبتیه که من آوردم میشه. مطمعنم که تو بیشتر از خودم به یادمی ولی من هردفه که آرزویی دارم یادتم. به خودت قسم من اگه جای تو بودم نگاه به...
-
پوریای ولی
دوشنبه 17 تیرماه سال 1392 18:15
پوریای ولی یکی از پهلوانان دنیاست و وزرشکاران هم او را مظهر فتوت و مردانگی و عرفان میدانند و مرد عارف پیشهای بوده که یکروز به کشوری سفر میکند تا با پهلوان درجهی اول آنجا در روز معینی مسابقهی پهلوانی بدهد در حالیکه پشت همهی پهلوانان را به خاک رسانده بو د. در شب جمعه به پیرزنی برمیخورد که حلوا خیر میکند و از...
-
هیچ کس نمی شنود این عاشقانه آرام را... انگار حتی تو...
پنجشنبه 13 تیرماه سال 1392 16:17
بسم الله النور... حرفی ندارم جز همان پست قبلی... این روزها گفته هایم همانیست که گفتم. پس؛ خاموش می شوم تا مگر آنگاه که منتظرش نیستم، با پای آهنگ روح نوازی بر بستر خیالم بخرامد و طراوت دستانش ردِ اشکهای دیشبم را پاک کند. + ای کاش که این آخرین اشکی باشد که ریختم...
-
آرزو...
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 00:20
می آید دیگر.... آنگاه که منتظرش نیستی و با پای آهنگ روح نوازی بر بستر خیالت می خرامد و طراوت دستانش ردِ اشکهای دیشبت را پاک می کند. بال های فرشته مانندش نسیم برایت می آفریند. به طعم لبخند خدا. یعنی این خداست که لبخند زده به رویت. و او تبلور این تبسم است. می آید.... اما سخت است تحمل انتظارش. راه رسیدنش به تو، به من، به...
-
چقد خوبه که بارون بیاد و تو جات راحت باشه
پنجشنبه 2 خردادماه سال 1392 13:09
باز دوباره می نویسم و دوباره تصمیم می گیرم پاکشون کنم. اما اینباراین کارو نکردم. ذخیرش کردم. و چون عزممو جزم کرده بودم که امروز بنویسم اینو پیاده کردم. دی روز لب پنجره اتاقم نشسته بودم و داشتم بارونو نگا می کردم. جمله ی معروفم اینه که چق د خوبه که جات راحت باشه و بارون بیاد. یعنی تو ترافیک نباشی، دیرت نشده باشه ،...
-
برای خودم...
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1392 15:52
تنها اتاقی همیشه مرتبه و همه چیز سر جاش میمونه، که توش زندگی نکنی! اگه زندگیت گاهی آشفته میشه و هیچی سر جاش نیست، بدون هنوز زندهای
-
قدرت هیچ کاری ندارم،
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1392 01:23
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد ...
-
کی بدبخت تره؟
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 20:38
نمی دونم چه حسیه که همه دچارش شدیم؟ روزمرگی، غمِ وبلاگی، بی حوصلگی و غیره. تو صفحه ی نوشته های هرکی که می ری حرف اول و آخرش همینه: من غمگینم. خب آدما یه وقتایی شادن یه وقتایی ناراحت. ولی چه خوبه حتی ادای شاد بو دنو در بیاریم. حتی اگه بد بخت ترین آدم دنیا باشیم. باور کنید من آدم بدبخت کم ندیدم. بدبختایی که فقط 3...
-
و من احیاها...
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1392 02:17
خیلی دل می خاد که از جونت برای کسی مایه بذاری. مهمه که چیزی رو که دوست داری رو به کسی ببخشی. که شاید اصلن اونو نشناسی. و هرگز هم نبینیش. حالا اگه چیز با ارزشی داشته باشی که دیگه هر گز به درد خودت نخوره چی؟ با اون چی کار می کن ی؟ ارزشی که به قیمت نجات بیش از 10 نف ر از مرگ باشه. رسم بر اینه که همه اون چیز با ارزش رو یه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1391 01:21
بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو آرزو می کنم که امسال آرزوهای همه به بهترین شکل برآورده بشه. و هیچ کسی نباشه که ناامید بمونه. راستی آرزوی تو چیه؟ برام بگو از آرزوهای خوبت تو قسمت نظر ها هم ه آمین میگیم.
-
چند لحظه صب کن!
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 01:22
موشی در خانه صاحب مزرعه تله موشی دید! به مزرعه رفت و به مرغ و گوسفند وگاو خبر داد ؛ همه گفتند تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد! از قضا؛ ماری در تله افتاد و مزرعه دار را گزید ...! ... ... از مرغ برایش سوپ درست کردند! گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند! گاو را برای مراسم ترحیم کشتند ودر این مدت موش از سوراخ دیوار...
-
فقط اگر می خواهی، آنطور بخواه که خواسته بودم که بخواهی
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1391 17:54
خودخوری.... فکر می کنم این تن ها راهی باشه تا کمتر حرص و جوش بخورم. یادم نمیاد که تو پستای قبلیم نو شته بودم بیخیال همه چیزم ی ا نه؟؟ اما حالِ الانم شدیدا میگه که اساس ا نمیشه بیخیال باشی. الان حال افراد باخیالی که بهشون دلداری می دم رو درک می کنم. و حرصی که احیانا اونا از دست من می خورن رو می چِشم. با خودم و او عهد...
-
چرا خمیازه می کشم؟
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 19:09
جلوش که وای ساده بودم تقریبا یه سر وگردن بلند تر از من بود. از پشت شیشه عینکش معصومانه و مهربانانه نگا م می کرد. عجیب ترس وجودمو ورداش ته بود. بی ش تر از همه نفسهام بود که موقع حرف زدن یکی در میون در میومدن. چند تا سوال ازش پرسیدم درباره چیزایی که به خاطرش پیشش بودم. خجالت ی نبودم اما فکر می کردم اون الان چه آدم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1391 02:37
شرو می کنم بنویسم . تا به خودم اومدم دی دم پا مو تا آخر فشار دادم رو پدال (بک اسپیس) و تخته گاز دو خط از نوشته هامو از صفحه روزگار محو کردم. اشکالی نداره... 3 2 1 از نو آغاز می کنم به نام صاحبِ قلم. تا حالا شده از خودت بدت بیاد؟ یا لجت بگیره از بعضی خصوصیات ت؟ حالا تازگیا این نیمه ی ذهنم خوب یاد گرفت ه از پس توجیه...
-
انسان و انسان یکی مکسور و انسان دومی مضموم
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1391 23:21
سلام به زندگی. اون زندگی ی که هر روزش یه رنگه. اول از همه خیلی خوبه که اگه این موضوع رو می دونستی یه بار دیگه هم بشنوی. هرروز صبح که از خواب پا میشی به اولین آینه ای که چشماتو بهش می دوزی دندوناتو نشون ب دی. روزایی که با اعتقاد کامل به خودم لبخند می زنم بسیار برام اومد داره. شاد میشم. زیادتر می خندم. یه بار امتحان کن...