... مـــاه مینـــــا
... مـــاه مینـــــا

... مـــاه مینـــــا

NOW Im relieved

شروع می کنم با نام خدایی که منو راه می بره، برام حرف می زنه نشونه سر راهم می ذاره.

ولی من راه نمیام، صداشو کم می شنوم، نشونه هارو دیر پیدا می کنم.

 

یه جایی پیدام میشه که برای تشکر از نشونه هاییه که دست کم دو ساله برام گذاشته. اونوقتا کمتر بهش توجه می کردم و شاید مهم فرضشون نمی کردم. و این روزا کارم شده با خودم حرف زدن، امید دادن، دیدن روشناییها.


 

                           گاهی می اندیشی به بن بست رسیده ای اما...


دارم پیچ جاده رو می بینم. بن بستی که فکر می کردم انتهای راهه اما، اون فقط یه پیچ تند جادس. که اگه با دقت و درایت اون پیچو رد کنم جاده حالا حالاها صافه.

 

                                                   ان شاء الله