... مـــاه مینـــــا
... مـــاه مینـــــا

... مـــاه مینـــــا

من احساسیم...

آخر شبا چقدر آدم آروم، چقدر بی صدا و چقدر لطیف میشه.


چقدر شعرش میاد و چه نوشته هایی که به تاریخ نمی پیوندن از دل همین شبها....



امروز روز پر هیاهویی بود برای من. دیروز هم خیلی سروصدا کردم. گوشامو که می


بندم، صدای خودمو می شنوم. اما بازم حرف دارم. بیشتر از همه از نگفته هایی که زیاد


ازش حرف می زنم اما نمیشه بگم دلم چقدر بی تاب کلیدیه که بتونه شلیک کنه به قلک واژه


هام. بترکه و بگم. تکراری میشه و شاید از مزه بیفته. انقدر که گفتم ازش.




الانو چه دوست دارم... خدا پدرتو بیامرزه با این موسیقیی که ساختی.... نمی دونم خوندنش


هم به اندازه نوشتن حرفام زیبا باشه یا نه؟؟؟ نمی دونم. اما این تایپ کردن و این نوای


موسیقی حال خوبی بهم داد.

من همان مینای 4 سال پیشم. پول نمی خواهم...

ای وای از دست این تقدیر جالب آدما


هر طرفی که براشون مقدر بشه می رن. البته خودم اصلن به قسمت


و این حرفا اعتقاد ندارم. اما همیشه بعد از اینکه یه  موضوعی تموم


شد و چند ماهی یا چند سالی ازش گذشت به خودم میگم: باید این


اتفاق می افتاد یا این کار انجام میشد.




باور کن که اگه زمین و زمان دست به یکی کنن و بخوان یه کاری


انجام بشه تا خود خدا نخواد نمیشه. کاش میشد لحن گفته هامم اینجا


می اومد تا حس درونیم رو برای همیشه توی این لحظات جاودانی


کنم.



ببخشید که نصف حرفامو که تایپ کرده بودم رو پاک کردم. با خودم


درگیرم. نوشته بودم که چرا اینارو نوشتم. اما حس می کنم شکل


ریاکاری به خودش می گیره.



اما همینو بگم که


کاری که توش بحث پول نباشه خیلی پاکه. یعنی به جای اینکه  پول

دریافت کنی؛ آرامش معنوی بگیری. از بچه هایی


که هیچی نمی خوان از تو. جز آغوشت.

بازی در کشاکش عشق و ... وداع

این سرآغاز نوشتارمن است


هست تا باشد در دل، غم من


یا بمان پیشم و اندوه ببار


یا برو غصه زپیشم به در آر




من همان ماه مینا...


همان فریاد بی صدایی که نمی داند عشق می خواهد یا نه؟


همانی که تو آرزویش را داری


بخوان مرا


من؛ خودم نیستم.  ماهِ مینا هستم...