... مـــاه مینـــــا
... مـــاه مینـــــا

... مـــاه مینـــــا

همیشه و هرگز...


هر چه می گذرد در دود خیالت محوتر می شوم.


خیال شده ای و انگار واقعیتی در کار نیست. 





آرزوهای من؛ خداحافظ....






امروز فهمیدم که باید خیلی خودخواه بشم





چشم‌هایی هست


همیشه چشمهایی هست که هواتو دارن؛
وقتایی که اصلا حواست نیست.اصلا یادت نیست.

سر به هوایی و اونها مراقب تو هستن. دستتو می گیرن اون چشم ها....

و تو اون دو تا چشمهایی هستی که نگران منن...

قربونشون برم الهی...


پی نوشت: برای برادرم مهدی

میز آخر

بچه که بودم خیلی برام مهم بود که سر کلاس میز آخر ننشینم. که اگه ناظم منو می فرستاد میز آخر، برام آخر دنیا بود.


خیلی برام ناراحت کننده بود اگه کنار شاگرد تنبلا می نشستم. نمره ی کم، میزآخر، وقتایی که ناظم به ناخن هام گیر می داد غصه دار می شدم.


غصه هایی بود برای خودش. تو دنیایی که بدبخت ترین آدم از نظر من کسی بود که میز آخر می نشست و این آدم، با دل پرغصه،


ظهرش با چشمای قرمز می اومد خونه و مامان زودتر از هرکسی متوجه گریه کردنم تو مدرسه می شد.


ای کاش تمام بدبختی های دنیا همین قدر بود.


ای کاش وقتی نمی اومد که داری می بینی غصه های دیگران رو، و هییییییییچ کاری از دستت برنمیاد.


دیگه دعا کردنم از دستای تو مستجاب نمی شه انگار. یه زمانی؛ .... تا دعا می کردم آمرزیده می شدم به برآورده شدن اون دعا...


و حالا مدتهاست که...


کفر نگووووو... اینطورا هم نیست. اما دیگه صبر ندارم برای خیلی چیزا. دیگه پیر شدم برای انتظار کشیدنا....


و روح خستم دیگه قهره با صبرکردنها.


امروز سختی های دنیای اطرافم دست کم نوزده برابر دنیای هفت سالگیم شده. و خیلی چیزا تغییر کرده.


ای کاش سختی های دنیا فقط میز آخر نشستن بود....



پناه....

بار دیگر آغاز می کنم راهم را، تا کهکشانی که مرا با خود تا رویاها ببرد و رهایم کند در خلصه ای تکرار نشدنی....

 

آرام گام برمی دارم؛

 

 و با هر قدم به دست‌آویز همیشگی ام پناه می‌برم... که مرا وا بدارد تا راه راست را بیابم...

 

دریای بی کرانی است این عظیم اقیانوسی که من دارم. راه را می روم و تو؛.... خود تو را کنارم حس می کنم و می بالم به این حس وابستگی...

 

 

                                                                پناهم ده و تنهایم مگذار....